در میزنم
بارها و بارها
صدایت میزنم
تو اما انگار در خانه نیستی
یا شاید هستی و پاسخی نمیگویی
باز صدایت میزنم
تو گویا نمیشنوی
یا شاید صدایم برایت آشنا نیست
نکند از گشودن این درهای بسته میهراسی؟
آهای ؛
این منم « مردی تنها در آستانه فصلی سرد »
گدا نیستم و خواهش نان و سکه ندارم
مامور مالیات هم نیستم تا دارایی هایت را بشمارم
دزد هم نیستم و شاه کلیدی ندارم
مهمان هم نیستم تا در خانه ات لنگر اندازم
من پیکی هستم و برایت بسته ای آوردم
یا شاید امانتی .
میدانی چیست ؟
قسمتی از خدا .
بسته را باز کن
میبینی؟
برایت یک آسمان عشق آورده ام
برگه را با بوسه ای امضا کن
و یک لبخند انعامم بخش
در را باز کن
پ.ن = شاید روزی در را باز کنی که دیگر برایم نای آمدن نباشد .
۸۴.۱.۲۴
ساعت ۲.۳۰