زمستان
گفته بودی اززمستان ٬فصل بی برگی٬ فصل چون من٬ سرودی تازه گرد آرم برایت ای بهارین جلوه ی رستن٬ و حال این عهد با آگاهی از هجران نا بهنگام تو بسیار شیرین است .
برف
این آسمانی خوشه ی بسیار دانه٬ تک حدیث شعر غمگین است ٬
دلم خوش بود ای هنگامه ی شیرین٬ بهار آیینه ی دیرین٬ میگویم ز برف و سختی وسرما٬ به تلخی می سرایم مرگ را شعر زمستان را٬ به امیدی که بعد از سردی تردید عبور از فصل بی خورشید٬ بر دروازه ی دیوار موعود سرشت و سرنوشت من بهار روی تو می خندید .
دل شوریده ام ارزانی اندوهت ای شیرین٬ ای هنگام یاد تو بودن من و نام تو آهنگین
پروازت سلامت باد ای سیمرغ پاک آیین ....
زمستان 86
28اسفند
ساعت 2.45
سلام دوست عزیز وبلاگ باهالی داری امیدوارم موفق بشی.اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟
سلام عزیزم از اینکه به من سر زدی ممنون هستم
اگه دوست داری می تونی با من تبادل لینک کنی
موفق و پایدار باشید
سلام
جالبه فکر نمی کردم آقایون زیاد با اشعار فروغ بتونن رابطه برقرار کنن...
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن ....
سلام اشکان جان ممنون از حضور سبزت واقعا خوشحال شدم
موفق باشی
اپ کردی خبرم کن فوق العاده مینویسی
من عاشق زمستونم
سلام اقا اشکان
وبلاگتون خیلی نازه.
وبلاگ من خیلی ساده هست میتونید کمکم کنید.
اگر کمکم کنی خیلی خیلی ممنون میشم.
ارزش دل آدما قد یک مورچه است:
هر دو خواسته یا ناخواسته زیر پا له میشوند.
سلام اقااشکان مرسی سر زدی وب جالبی داری بازم بیا